شماره ٢٦: دل مبادا فسرده تا برکس نگردد کار سرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل مبادا فسرده تا برکس نگردد کار سرد
شمع خاموش انجمنها ميکند يکبار سرد
عالمى را زير اين سقف مشبک يافتم
چون سر بيمغز زاهد در ته دستار سرد
داغ شد دل تا چه در گيرد باين دل مردگان
چاره گر يکسر زگال و ناله بيمار سرد
انفعال جوهر مرد اختلاط حيز نيست
شعله ها را شمع کافورى کند دشوار سرد
با همه تدبير زآتش برنيايد مالدار
پوست اندازد بود هر چند جاى مار سرد
بى تکلف با نفس روزى دو بايد ساختن
دل هواخواه و نسيمى دارد اين گلزار سرد
تاشود هستى گوارا با غبار فقر جوش
آب در ظرف سفالين ميشود بسيار سرد
ياس پيما اشک فرهادم شبى آمد بياد
ناله ئى کردم که گرديد آتش کهسار سرد
در جوانى به که باشى همسلوک آفتاب
تا هوا گرم است بايد گرمى رفتار سرد
بى رواجى ديدى اسرار هنر پوشيده دار
جنس مى خواهد لحاف آندم که شد بازار سرد
گرم ناگرديده مژگان آفتابى مى رسد
خواب ناکان چند باشد سايه ديوار سرد
(بيدل) افسون مى و نى آنقدر گرمى نداشت
آرزوها گشت بر دل از يک استغفار سرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید