شماره ١٠: دل چو شد روشن جهان هم مشرب او ميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل چو شد روشن جهان هم مشرب او ميشود
شش جهت در خانه آئينه يکرو ميشود
جوهر اخلاق نقصان ميکشد از انفعال
برگ گل هر گه در آب افتاد کم بو ميشود
هر چه گفتيم از حيا داديم بر باد عرق
حرف ما بيحاصلان سبز از لب جو ميشود
در کمين هر وقارى خفتى خوابيده است
سنگ اين کهسار آخر بى ترازو ميشود
فکر خويشم رهزن است از باغ و بستانم مپرس
گر همه بر چرخ تازم سير زانو ميشود
شکر احسان در زمين بيکسى بى ريشه نيست
سايه دستى که افتد بر سرم مو ميشود
بزم تجديد است اينجا فرصت تحقيق کو
من منى دارم که تا او ميرسم او ميشود
قيد هستى را دو روزى مغتنم بايد شمرد
اى زفرصت بيخبر صيادت آهو ميشود
در خموشى لفظ و معنى قابل تفريق نيست
حرف بيرنگ از گشاد لب دو پهلو ميشود
ناز بيکارى نياز غيرت مردى مکن
اين حناى پنجه ننگ دست و بازو ميشود
از تکلف نيز بايد بر در اخلاق زد
هر چه مى آرى بتکرار عمل خو ميشود
از تواضع نگذرى گر آرزوى عزتيست
(بيدل) اين وضعت بچشم هر کس ابرو ميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید