شماره ٨: دل تا نظر گشود بخويش آفتاب ديد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل تا نظر گشود بخويش آفتاب ديد
آئينه خيال که ما را بخواب ديد
صد پرده پرده دارتر از رمز غيب بود
آن بى نقابى ئى که ترا بى نقاب ديد
فطرت بهر چه وارسد آئينه خود است
گوهر زموج بحر همان يک سراب ديد
حرف تعين من و ما آنقدر نبود
عالم بچشم صفر رقوم حساب ديد
در درسگاه عشق دلايل جهالت است
طبعى بهم رسان که نبايد کتاب ديد
اشک سر مژه بتامل رسيده ايم
خود را نديد کس که نه پا در رکاب ديد
فرصت کجاست تا سوى هم چشم وا کنيم
نتوان زانفعال بروى حباب ديد
عبرت نگاه دور خياليم زير چرخ
بايد همين بشيشه ساعت شراب ديد
از انتقام سوخته جانان حذر کنيد
آتش قيامت از نم اشک کباب ديد
برق جنون دميکه زد آتش بصفحه ام
(بيدل) بيک جهان نقطم انتخاب ديد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید