شماره ٢٧٦: گر به رخسار تو، اى دوست، نظر داشتمى

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر به رخسار تو، اى دوست، نظر داشتمى
نظر از روى خوشت بهر چه برداشتمي؟
چون من بى خبر از دوست دهندم خبرى
باري، از بى خبرى کاش خبر داشتمي؟
در ميان آمدمى چون سر زلفت با تو
از سر زلف تو گر هيچ کمر داشتمي؟
گر ندادى جگرم وعده وصلت هر دم
کى دل و ديده پر از خون جگر داشتمي؟
گفتيم: صبر کن، از صبر برآيد کارت
کردمى صبر ز روى تو، اگر داشتمى
خود کجا آمدى اندر نظرم آب روان؟
گر ز خاک در تو کحل بصر داشتمى
دل گم گشته خود بار دگر يافتمى
بر سر کوى تو گر هيچ گذر داشتمى
گر ز روى و لب تو هيچ نصيبم بودى
بهر بيمارى دل گل بشکر داشتمى
کردمى بر سر کويت گهرافشانى ها
بجز از اشک اگر هيچ گهر داشتمى
گر عراقى نشدى پرده روى نظرم
به رخ خوب تو هر لحظه نظر داشتمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید