شماره ٢٥٩: نگارا، از وصال خود مرا تا کى جدا داري؟

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نگارا، از وصال خود مرا تا کى جدا داري؟
چو شادم مى توانى داشت، غمگينم چرا داري؟
چه دلداري؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آرى
چه غم خواري؟ که هر ساعت تنم را در بلا دارى
به کام دشمنم دارى و گويي: دوست مى دارم
چگونه دوستى باشد، که جانم در عنا داري؟
چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکين بجاى تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکين، روا دارى
بکن رحمى که مسکينم، ببخشايم که غمگينم
بميرم گر چنين، دانم مرا از خود جدا دارى
مرا گويي: مشو غمگين، که خوش دارم تو را روزى
چو مى گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داري!
عراقى کيست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
ميان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید