پيش ازينم خوشترک مى داشتى
تا چه کردم؟ کز کفم بگذاشتى
باز بر خاکم چرا مى افگني؟
چون ز خاک افتاده را برداشتى
من هنوز از عشق جانى مى کنم
تو مرا خود مرده اى انگاشتى
تا نيابم يک دم از محنت خلاص
صد بلا بر جان من بگماشتى
تا شبيخونى کنى بر جان من
صد علم از عاشقى افراشتى
من ندارم طاقت آزار تو
جنگ بگذار، آشتى کن، آشتى
هان! عراقي، خون گرى کاميد تو
آن چنان نامد که مى پنداشتى