شماره ٢٢٤: چو دل ز دايره عقل بى تو شد بيرون

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو دل ز دايره عقل بى تو شد بيرون
مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟
دلم، که از سر سودا به هر درى مى شد
چو حلقه بين که بمانده است بر در تو کنون
کسى که خاک درت دوست تر ز جان دارد
چگونه جاى دگر باشدش قرار و سکون؟
دلم، که حلقه به گوش در تو شد مفروش
که هيچ قدر ندارد بهاى قطره خون
چو رايگان است آب حيات در جويت
چرا بود دل مسکين چو ريگ در جيحون؟
دل عراقى اگر چه هزار گونه بگشت
ولى ز مهر تو هرگز نگشت ديگر گون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید