شماره ٢١٣: ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
ز جان، اى دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان
اگر صد بار هر روزى برانى از بر خويشم
شد آمد از سر کويت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردى است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگويى تو چنين دردى دوا کردن توان؟ نتوان
دريغا! رفت عمر من، نديدم يک نفس رويت
کنون عمرى که فايت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسيد از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پيش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
چه گويم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گويد
که: با کمتر سگ کويت جفا کردن توان؟ نتوان
عراقى گر به درگاهت طفيل عاشقان آيد
در خود را به روى او فرا کردن توان؟ نتوان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید