شماره ١٦٥: من باز ره خانه خمار گرفتم

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من باز ره خانه خمار گرفتم
ترک ورع و زهد به يک بار گرفتم
سجاده و تسبيح به يک سوى فکندم
بر کف مى چون رنگ رخ يار گرفتم
کارم همه با جام مى و شاهد و شمع است
ترک دل و دين بهر چنين کار گرفتم
شمعم رخ يار است و شرابم لب دلدار
پيمانه همان لب که به هنجار گرفتم
چشم خوش ساقى دل و دين برد ز دستم
وين فايده زان نرگس بيمار گرفتم
پيوسته چينين مى زده و مست و خرابم
تا عادت چشم خوش خونخوار گرفتم
شيرين لب ساقى چو مى و نقل فرو ريخت
بس کام کز آن لعل شکربار گرفتم
چون مست شدم خواستم از پاى درآمد
حالى سر زلف بت عيار گرفتم
آويختم اندر سر آن زلف پريشان
اين شيفتگى بين که دم مار گرفتم
گفتي: کم سوداى سر زلف بتان گير،
چندين چه نصيحت کني؟ انگار گرفتم
با توبه و تقوى تو ره خلد برين گير
من با مى و معشوقه ره نار گرفتم
در نار چو رنگ رخ دلدار بديدم
آتش همه باغ و گل و گلزار گرفتم
المنة لله که ميان گل و گلزار
دلدار در آغوش دگربار گرفتم
بگرفت به دندان فلک انگشت تعجب
چون من به دو انگشت لب يار گرفتم
دور از لب و دندان عراقى لب دلدار
هم باز به دست خوش دلدار گرفتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید