شماره ١٠٤: به خرابات شدم دوش مرا بار نبود

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود
مى زدم نعره و فرياد ز من کس نشنود
يا نبد هيچ کس از باده فروشان بيدار
يا خود از هيچ کسى هيچ کسم در نگشود
چون که يک نيم ز شب يا کم يا بيش برفت
رندى از غرفه برون کرد سر و رخ بنمود
گفت: خير است، درين وقت تو ديوانه شدى
نغز پرداختى آخر تو نگويى که چه بود؟
گفتمش: در بگشا، گفت: برو، هرزه مگوى
تا درين وقت ز بهر چو تويى در که گشود؟
اين نه مسجد که به هر لحظه درش، بگشايند
تا تو اندر دوي، اندر صف پيش آيى زود
اين خرابات مغان است و درو زنده دلان
شاهد و شمع و شراب و غزل و رود و سرود
زر و سر را نبود هيچ درين بقعه محل
سودشان جمله زيان است و زيانشان همه سود
سر کوشان عرفات است و سراشان کعبه
عاشقان همچو خليلند و رقيبان نمرود
اى عراقي، چه زنى حلقه برين در شب و روز؟
زين همه آتش خود هيچ نبينى جز دود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید