شماره ١٩: ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست
خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست
چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوى تو؟
که از نظارگيان ناله و فغان برخاست
به تير غمزه، ازين بيش، خون خلق مريز
که رستخيز به يکباره از جهان برخاست
بدين صفت که تو آغاز کرده اى خونريز
چه سيل خواهد ازين تيره خاکدان برخاست!
بيا و آب رخ از تشنگان دريغ مدار
طريق مردمى آخر نه از جهان برخاست؟
چنين که من ز فراق تو بر سر آمده ام
گرم تو دست نگيرى کجا توان برخاست؟
تو در کنار من آ، تا من از ميان بروم
که هر کجا که برآيد يقين گمان برخاست
به بوى آنکه به دامان تو درآويزد
دل من از سر جان آستين فشان برخاست
عراقى از دل و جان آن زمان اميد پريد
که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید