شماره ٥٨٢: ورق تا نگردانده باد خزانى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ورق تا نگردانده باد خزانى
غنيمت شمر نوبهار جوانى
دو روزى است همراهى جسم با جان
رفيقى طلب کن که بر جا نمانى
بساط فلک قطع کردن نيايد
چو شطرنج ازين مرکب استخوانى
نظر بر تو دارند آتش عنانان
مبادا ازين کاروان بازمانى
بپيوند با چرخ پيش از بريدن
که در قبضه خاک عاجز نمانى
درين انجمن خويش را ميهمان دان
منه بر دل خود غم ميزبانى
به آه گرانمايه کن صرف دم را
که طومار آه است خط امانى
چو ابروى خوبان خمش باش و گويا
که چندين زبان است در بى زبانى
نگردد چو آهوى چين مشک خونت
به از خون خود خاک را گر ندانى
مرو بيش ازين در پى لاله رويان
درين بحر خون چند کشتى براني؟
که دست تو مى گيرد اى پست فطرت؟
اگر آستين بر دو عالم فشانى
خمش باش در بحر هستى که ماهى
زبان محيط است از بى زبانى
فتاده است ناسازگارى بتان را
چو بى نسبتى لازم ميهمانى
به فکرسراى بقا باش صائب
منه دل به تعمير دنياى فانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید