شماره ٥٧٠: تو دست افشانى جان را چه داني؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تو دست افشانى جان را چه داني؟
تو شور اين نمکدان را چه داني؟
تو چون خس رو به ساحل مى کنى سير
دل درياى عمان را چه داني؟
ترا در سردسير تن مقام است
بهار عالم جان را چه داني؟
ترا پا در گل تعمير رفته است
حضور کنج ويران را چه داني؟
ترا بر نعمت الوان بود چشم
جراحت هاى الوان را چه داني؟
ترا نشکسته در پا نوک خارى
عيار نيش مژگان را چه داني؟
تو کز صور قيامت برنخيزى
اشارات خموشان را چه داني؟
تو در آيينه محوى چون سکندر
مقام آب حيوان را چه داني؟
تو در صيد مگس چون عنکبوتى
شکار شيرمردان را چه داني؟
رگ خواب ترا غفلت گرفته است
حضور صبح خيزان را چه داني؟
تو دايم از غم رزقى پريشان
سر زلف پريشان را چه داني؟
تو چون فرشى ز نقش خويش غافل
مقام عرش رحمان را چه داني؟
گرفتم داغ ظاهر را شمردى
جراحت هاى پنهان را چه داني؟
ترا غفلت جوال پنبه کرده است
صداى شهپر جان را چه داني؟
ترا درد طلب از جا نبرده است
نشاط پايکوبان را چه داني؟
به گرد خويش دايم مى زنى چرخ
تو راز چرخ گردان را چه داني؟
ترا با اطلس و مخمل بود کار
قماش گلعذاران را چه داني؟
نيفتاده است از دست تو چيزى
تو حال خاک بيزان را چه داني؟
ترا ننشسته بر رخسار گردى
صفاى خاکساران را چه داني؟
گرفتم در گهر صاحب وقوفى
بهاى عقد دندان را چه داني؟
به گوشت مى رسد حرفى ز صائب
تو حال دردمندان را چه داني؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید