شماره ٥٦١: با زلف تو دم مى زند از نافه گشايى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
با زلف تو دم مى زند از نافه گشايى
بى شرمى مشک است ز مادر بخطايي!
از وصل نگيرد دل سودازده آرام
در بحر همان موج کند سلسله خايى
چون گوى شدم بى سروپا تا شوم آزاد
سرگشتگيم بيش شد از بى سرو پايى
از آينه تردست اگر زنگ زدايد
غم هم کند از دل به مى ناب جدايى
افزايش ناقص بود از شهرت کاذب
بر خود مه نو بالد از انگشت نمايى
هر چند گلوسوز بود چاشنى وصل
از دل نبرد تلخى ايام جدايى
چون شانه شمشاد به سر جاى دهندش
با دست تهى هر که کند عقده گشايى
تا هست به جا رشته اى از خرقه هستى
از خار علايق نتوان يافت رهايى
آن را که بود در ته پا آتش شوقى
در راه نگردد گره از آبله پايى
زان زلف گرهگير حذر کن که ز صياد
در چين کمندست نهان مد رسايى
صائب نرود داغ کلف از رخ زردش
تا ماه کند نور ز خورشيد گدايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید