شماره ٥٢٦: از درد و داغ عشق بود شور هر دلى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
از درد و داغ عشق بود شور هر دلى
بى روى آتشين نشود گرم محفلى
در عين ناز، نرگس خود را نديده اى
از ترکتاز لشکر بيداد غافلى
برقى کز اوست سينه ابر بهار چاک
نسبت به شوخى تو بود پاى در گلى
در ديده نظارگيان ماهپاره اى است
از آفتاب حسن تو هر پاره دلى
زان آتشى که از رخ ليلى بلند شد
هر برگ لاله اى است درين دشت محملى
هر حلقه را ز روى تو نعلى در آتش است
در دور خط به بردن دل بس که مايلى
هر چند روى دل ز تو هرگز نديده ايم
بر هر طرف که روى کنم در مقابلى
افتادگى گزين که ره دور عشق را
غير از فتادگى نتوان يافت منزلى
از دل اگر غبار تعلق فشانده اى
آزاده اي، اگر چه اسير سلاسلى
گر تشنه وصال محيط است آب تو
در جويبار جسم به آن بحر واصلى
سيلاب مى برد خس و خاشاک را به بحر
دامان عشق گير اگر زان که کاهلى
گوهر اگر به گرد يتيمى نمى رسيد
زين بحر بيکنار نمى يافت ساحلى
خورشيد بدر کرد مه ناتمام را
با ناقصان بساز اگر زان که کاملى
زان مى پرد به نقش و نگار جهان دلت
کز نقشبند عالم ايجاد غافلى
در چشم اعتبار نمک سودن است و بس
در شوره زار عالم اگر هست حاصلى
صائب ز طول بيش بود عرض راه تو
از مستى اين چنين که به هر سوى مايلى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید