شماره ٥٢٥: آسودگى مجو ز گرفتار زندگى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
آسودگى مجو ز گرفتار زندگى
سرگشتگى است گردش پرگار زندگى
دردسر خمار بود حاصل حيات
خميازه است خنده گلزار زندگى
تا در تو هست از آتش شهوت شراره اى
چون موي، پيچ و تاب بود کار زندگى
معراج آفتاب بود پله زوال
برق فناست گرمى بازار زندگى
در رهگذار سيل کمر باز کردن است
در زير تيغ حادثه اظهار زندگى
کوتاه مى شود به نظر بازکردنى
چون خواب تلخ، دولت بيدار زندگى
با جان بى نفس به عدم بازگشت کرد
شد روح بس که دلزده از دار زندگى
در واديى که کوه چو ابرست در گذار
ما پشت داده ايم به ديوار زندگى
گردن مکش ز تيغ شهادت که خضر را
دارد نهان ز چشم جهان عار زندگى
از تنگناى جسم برون آي، تا به چند
باشى چو جغد خانه نگهدار زندگي؟
پيچيده مى شود به نظر بازکردنى
چون گردباد جلوه طومار زندگى
در دور خط سبز و لب روح بخش او
شرمنده است خضر ز اظهار زندگى
باشد به رنگ شعله جواله بى بقا
در سير و دور، گردش پرگار زندگى
اين بار را ز دوش بيفکن که عالمى
افتاد از نفس به ته بار زندگى
در زندگى مپيچ گرت مغز عقل هست
کآشفتگى بود گل دستار زندگى
از داغ دوستان و عزيزان فلک نهد
هر روز مهر تازه به طومار زندگى
عشق گرانبها بود و درد و داغ عشق
گنجى که هست در ته ديوار زندگى
گرديد در شکار مگس صرف سر به سر
چون تار عنکبوت مرا تار زندگى
خشک است دست خلق، مگر سيل نيستى
دستى نهد مرا به ته بار زندگى
از دست رعشه دار نفس ريخت عاقبت
صائب به خاک ساغر سرشار زندگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید