شماره ٥٢١: تا کى غبار خاطر صحرا شود کسي؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تا کى غبار خاطر صحرا شود کسي؟
چون گردباد، باديه پيما شود کسى
مى بايدش هزار قدح خون به سر کشيد
تا در مذاق خلق گوارا شود کسى
اوضاع زشت مردم عالم نديدنى است
امروز صرفه نيست که بينا شود کسى
روشندلى که لذت تجريد يافته است
بيرون رود ز خويش چو پيدا شود کسى
تا مى توان ز آبله دست رزق خورد
بهر چه خوشه چين ثريا شود کسي؟
آنجاست آدمى که دلش آرميده است
هر لحظه اى اگر چه به صد جا شود کسى
حرف مقام قافله بارست بر دلش
چون پيشتر ز کوچ مهيا شود کسى
چون در حباب، موج پر و بال وا کند؟
در تنگناى چرخ چسان وا شود کسي؟
در چشم اين سياه دلان صبح کاذب است
در روشنى اگر يد بيضا شود کسى
تا مى توان ز لذت ديدار محو شد
بيخود چرا ز نشائه صهبا شود کسي؟
تا ممکن است زيستن از خلق بى نياز
راضى چرا به ننگ تمنا شود کسي؟
تا سر توان نهاد به زانوى خود، چرا
منت پذير بالش خارا شود کسي؟
مى بايدش به خون جگر خورد غوطه ها
تا از غبار جسم مصفا شود کسي؟
مژگان هنوز داد تماشا نداده است
آن فرصت از کجاست که بينا شود کسى
يک اهل درد نيست به درد سخن رسد
خونش به گردن است که گويا شود کسى
صائب بس است فکر خط و خال گلرخان
تا کى سياه خيمه سودا شود کسي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید