شماره ٥٠٤: اى دل چه در قلمرو ميخانه مانده اى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل چه در قلمرو ميخانه مانده اى
حيران مى چو ديده پيمانه مانده اى
از بهر آشنايى اين خونى حيا
از صد هزار معنى بيگانه مانده اى
جاى تو نيست کنج خرابات بى غمى
آنجا به ذوق گريه مستانه مانده اى
وقت است غيرتى کنى و يک جهت شوى
پر در ميان کعبه و بتخانه مانده اى
جوشى اگر برآورى از دل بسر رسى
چون درد اگر چه در ته پيمانه مانده اى
همطالع همايى و از کاهلى چو جغد
بى بال و پر به گوشه ويرانه مانده اى
عبرت ز شانه و دل صد چاک او بگير
در دودمان زلف چه چون شانه مانده اى
زنهار دل مبند به طفلان که عنقريب
طفلان رميده اند و تو ديوانه مانده اى
فرداست در نقاب خزان گل خزيده است
در کنج آشيانه غريبانه مانده اى
همراه توست رزق به هر جا که مى روى
در گوشه قفس چه پى دانه مانده اي؟
بس نيست سقف چرخ، که در موسمى چنين
در زير بار سقف ز کاشانه مانده اي؟
در سنگ لاله، در جگر خاک گل نماند
اى خانمان خراب چه در خانه مانده اي؟
خود را به نشائه اى برسان، ورنه عنقريب
رفته است نوبهار و تو فرزانه مانده اى
نعل حرم ز شوق تو صائب در آتش است
غمگين چرا به گوشه بتخانه مانده اي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید