شماره ٤٨٧: ز حسن شوخ تو نظاره تماشايى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ز حسن شوخ تو نظاره تماشايى
سفينه اى است که گرديده است دريايى
مرا چو سايه نهالى که مى کشد بر خاک
خبر ز سايه خود نيستش ز رعنايى
به بوى خون بتوان يافت همچو نافه مشک
ز فکر زلف تو شد هر سرى که سودايى
چگونه قطره کشد در کنار دريا را؟
به روزگار تو رحم است بر تماشايى
فلک ز جلوه او چون کتان ز هم مى ريخت
اگر نظير تو مى بود مه به زيبايى
ز اشتياق تو دست ز کار رفته من
فلاخنى است که سنگش بود شکيبايى
به رغم من لب خود مى گزي، نمى دانى
که باده نشائه خون مى دهد به تنهايى
زبان خموش پسنديده است در پيرى
ز شمع خوش نبود صبح مجلس آرايى
به عيب خويش چو صائب کسى که راه نبرد
گلى نچيد ز نور چراغ بينايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید