شماره ٤٨٦: گرفته است مرا در ميان تماشايى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گرفته است مرا در ميان تماشايى
که در خيال نياورده هيچ بينايى
بر آستان تو دل از شکسته پايان است
اگر چه مى کشدم ديده هر نفس جايى
همين نه بهر سليمان کشيده اند بساط
که هست در دل هر مور مجلس آرايى
چسان ز کار تو غافل شوند بينايان؟
که هست جنبش هر موى کارفرمايى
نمانده است ز اقبال عشق در دل من
به غير ترک تمنا دگر تمنايى
کجاست جذبه توفيق دست ما گيرد؟
که مى کشيم ز دنبال کاروان پايى
خمش چو آب گهر مى رويم تا دريا
نچيده ايم به خود همچو سيل غوغايى
سپهر سبزه خوابيده اى است در قدمش
که ديده است به اين رتبه سرو بالايي؟
به من ز جوش طرب همچو آب روشن شد
که هست در دل پر خون من دلارايى
مرا که پاره دل ماهپاره گرديده است
نيايدم به نظر هيچ ماه سيمايى
گران به سنگ ملامت شده است اين مجنون
فغان که نيست درين شهر طفل بينايى
به جان رسيدم ازين شهر بند پروحشت
جنون کجاست که خود را کشم به صحرايى
به آفتاب جهانتاب کى رسد صائب؟
اگر چه در سر هر ذره هست سودايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید