شماره ٤٨٠: چرا به سلسله زلف او نظر نکني؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چرا به سلسله زلف او نظر نکني؟
چرا به عالم بى منتها سفر نکني؟
شب دراز کمند غزال مقصودست
چرا به آه شب خود درازتر نکني؟
اگر تو آدميى وز نژاد ديو نه اى
ز شيشه خانه گردون چرا گذر نکني؟
کدام غبن به اين مى رسد که فصل بهار
کنار خود چو صدف مخزن گهر نکني؟
به آه و دود مکافات برنمى آيى
به حال سوختگان خنده چون شرر نکنى
زبان به کام تو چون ميوه بهشت شود
اگر تو دست چو طفلان به هر ثمر نکنى
غبار منت احسان گرانتر از دردست
به صندل دگران رفع دردسر نکنى
به روشنايى دل راز نه فلک خوانى
اگر تو در دل شبها چراغ برنکنى
ز پر دلى گهر از بحر مى برد غواص
گناه کيست تو بيدل اگر جگر نکني؟
نسيم صبح نگرديده در سبکروحى
به نازکان چمن دست در کمر نکنى
دل سياه نقاب جمال خورشيدست
چرا به آه شب خويش را سحر نکني؟
عجبتر از تو ندارد جهان تماشاگاه
چرا به چشم تعجب به خود نظر نکني؟
حيات خضر چه باشد نظر به همت عشق؟
نظر سياه به اين عمر مختصر نکنى
ز اهل توحيد آن روز مى شمارندت
که هيچ تفرقه از خاک تا شکر نکنى
نرفته است سر رشته تا ز دست برون
سر از دريچه گوهر چرا بدر نکني؟
اگر به روى تو در چاک سينه باز کند
ز چاک سينه خود رو به هيچ در نکنى
زمين سراى مصيبت بود، تو مى خواهى
که مشت خاکى ازين خاکدان به سر نکني؟
به هوشيارى من نيست هيچ کس در بزم
مرا ز خويش محال است بيخبر نکنى
چو خون مرده، گرانخوابى تو بى پروا
به آن رسيده که پرواى نيشتر نکنى
به پاى سعى محال است قطع وادى عشق
به پيچ و تاب اگر اين راه مختصر نکنى
کنون که مرکب توفيق زير ران دارى
ازين خرابه پرمرده چون سفر نکني؟
خبر ز راز دل بحر مى توانى يافت
اگر ملاحظه از موجه خطر نکنى
ترا به سر ندهد جا سپهر مينايى
چو آفتاب اگر زير پا نظر نکنى
رفيق خانه به دوشان جريده مى بايد
سفر نکرده ز خود، عزم اين سفر نکنى
زبان شکوه من در نيام خاموشى است
چرا به ساغر من زهر بيشتر نکني؟
حريف اشک ندامت نمى شوى صائب
چو تاک دست به هر شاخ در کمر نکنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید