شماره ٤٦٥: قرار گير به دارالقرار درويشى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
قرار گير به دارالقرار درويشى
که انقلاب ندارد ديار درويشى
پياده اى است زمين گير، آفتاب بلند
نظر به همت گردون سوار درويشى
کند به دامن اشفاق، ابر رحمت پاک
به روى هر که نشيند غبار درويشى
مکن شتاب که يکجا رسد به روز حساب
ز خازنان کرم، مزد کار درويشى
به يک قرار چو آب گهر بود دايم
زياد و کم نشود جويبار درويشى
کسى که سکه مردى ز جبهه اش خواناست
رسيده است به دارالعيار درويشى
صفاى صبح بود چهره اى غبارآلود
نظر به آينه بى غبار درويشى
به قدر روزن داغ است روشنايى دل
خوشا دلى که بود داغدار درويشى
به روز حشر سبک از صراط مى گذرد
به دوش هر که نهادند بار درويشى
بود فشاندن دست از جهان و بردن بار
درين شکفته چمن برگ و بار درويشى
کنند از گل بى خار دامنش لبريز
به پاى هر که خليده است خار درويشى
چه حاجت است به غمخوارى کسان صائب؟
که هست رحمت حق غمگسار درويشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید