شماره ٤٥٣: اگر نسيم سحرگاه مهربان بودى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر نسيم سحرگاه مهربان بودى
ز بوى گل قفسم رشک گلستان بودى
عنان گسسته نمى رفت باد پاى نفس
اگر حضور درين تيره خاکدان بودى
گهر غبار يتيمى فشاندى از دامن
ز خاکمال حوادث اگر امان بودى
شدى ز شکوه خونين من جگرها داغ
اگر چو زخم، دهان مرا زبان بودى
زدى غرور سعادت به مغز من آتش
اگر نه رزق هماى من استخوان بودى
اگر به چشم تر ما ملايمت کردى
طراوت گل روى تو جاودان بودى
اگر نهفته نمى بود کارفرمايى
جهان چنان که تو مى خواستى چنان بودى
هنوز بود زمين گير چرخ مينايى
که چون شراب صبوحى به دل روان بودى
ز روى گرم تو آتش به جانم افتاده است
خوش آن زمان که به عشاق سرگران بودي!
شکرفشانى نطق تو نيست امروزى
به گاهواره چو عيسى تو خوش زبان بودى
ستاره تو دلا آن زمان سعادت داشت
که همچو خال در آن گوشه دهان بودى
فريب دانه به چشم تو خاک زد چون دام
وگرنه ساکن فردوس جاودان بودى
اگر ز آينه رويان سخن کشى مى داشت
جهان ز طوطى صائب شکرستان بودى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید