شماره ٤٤١: بى حجابانه به آغوش کجا مى آيي؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بى حجابانه به آغوش کجا مى آيي؟
که به صد ناز در انديشه ما مى آيي؟
مگر از سير خود اى ماه لقا مى آيي؟
که عجب در نظر من به صفا مى آيي؟
مى چکد خون ز دم تيغ نگاهت امروز
مگر از طوف مزار شهدا مى آيي؟
کيست زان جلوه مستانه نگردد بيهوش؟
که ز سر تا به قدم هوش ربا مى آيى
مى توان يافت ز رخساره گندم گونت
کز بهشت اى صنم حورلقا مى آيى
که به رخسار تو گستاخ نظر کرده، که باز
شسته رو از عرق شرم و حيا مى آيى
سر خونريز که داري، که ز خلوتگه ناز
مست و خنجر به کف و لعل قبا مى آيى
چون نثار قدمت خرده جان را نکنم؟
که روان بخش تر از آب بقا مى آيى
چون کنند از تو نهان راز دل خود عشاق؟
که به رخساره انديشه نما مى آيى
کرده ام هاله صفت قالب خود را خالى
گر به آغوش من اى ماه لقا مى آيى
در بساطم نگه بازپسينى مانده است
گر به سر وقت من اى سست وفا مى آيى
مى کنى خون به دل باغ بهشت از تمکين
تو به غمخانه عشاق کجا مى آيي؟
گشت خوشيد جهانتاب ز مغرب طالع
کى ز مشرق بدر اى ماه لقا مى آيي؟
روى چون آينه پنهان مکن از سوختگان
که ز خاکستر دلها به جلا مى آيى
مشکبو گشت ز جولان غزال تو زمين
مى توان يافت که از ناف ختا مى آيى
برخورى چون گل ازان چهره خندان يارب!
که به آغوش من آغوش گشا مى آيى
باش چندان که دل رفته به جا باز آيد
گر به دلجويى اين بى سر و پا مى آيى
بى سبب خضر خط سبز دليل تو شده است
کى تو سرکش به ره از راهنما مى آيي؟
گر بدانى که چه خون مى خورم از دورى تو
تا به غمخانه من پا به حنا مى آيى
گر بدانى چه قدر تشنه ديدار توايم
عرق آلود به سر منزل ما مى آيى
آنقدرها ننشينى که به گردت گرديم
بعد عمرى که به ويرانه ما مى آيى
رو به خلوتگه اغيار جلوريز روى
به سر وعده ما رو به قفا مى آيى
نيست چون فاصله درآمدن و رفتن تو
اى جگر خون کن عشاق چرا مى آيي؟
اى صبا بوى تو امروز جنون مى آرد
مگر از سلسله زلف دو تا مى آيي؟
نکشى پاى ز ويرانه صائب هرگز
گر بدانى که چه مقدار بجا مى آيى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید