شماره ٤٢٩: دل نبندند عزيزان جهان در وطنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دل نبندند عزيزان جهان در وطنى
که به يوسف ندهد وقت سفر پيرهنى
صبح پيرى شد و از خواب نگشتى بيدار
بر تو شد جامه احرام ز غفلت کفنى
مى شود سنگ نشان کعبه مقصودش را
گر به اخلاص کند خدمت بت برهمنى
راز من از لب خامش به زبانها افتاد
گر چه از خامه بى شق نتراود سخنى
مزه ميوه فردوس نمى داند چيست
هر که دندان نرسانده است به سيب ذقنى
در سپند من سودازده آتش مزنيد
که پريشان شود از ناله من انجمنى
نيست از وصل به جز خون جگر قسمت من
بر سر خوان سليمان چه کند بى دهني؟
کرد يک تنگ شکر روى زمين را صائب
که شنيده است چنين طوطى شکرشکني؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید