شماره ٤٢٣: نه چنان دانه دل سوخت ز سوداى کسى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نه چنان دانه دل سوخت ز سوداى کسى
که شود سبز ز آب رخ زيباى کسى
آب ازان در قدم سرو به خاک افتاده است
که ندارد خبر از قامت رعناى کسى
خانه زادست سيه مستى صاحب نظران
چون قدح چشم ندارند به صهباى کسى
من گرفتم نکنم راز نهان را اظهار
چه کنم آه به غمازى سيماى کسي؟
دعوى جلوه مستانه مکن اى شمشاد
کاين قبايى است که زيباست به بالاى کسى
نه چنان شعله کشيده است که خاموش شود
آتش شوق من از دامن صحراى کسى
چه خيال است که از سينه دگر ياد کند
دل هر کس رود از جا به تماشاى کسى
نه چنان گشت پريشان دل صد پاره من
که مرا جمع کند زلف دلاراى کسى
سر به سر فاختگان حلقه بيرون درند
سرکش افتاده ز بس سرو دلاراى کسى
سرمه در ديده انجم کشد از بيتابى
مشت خاکسترم از آتش سوداى کسى
هر نفس مى زنم آتش به جهان از غيرت
که مبادا شکند خار تو در پاى کسى
از غم روى زمين تنگ نگردد صائب
گرچه در سينه عاشق نبود جاى کسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید