شماره ٤١١: رخصت بوسه اگر از لب جامى دارى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
رخصت بوسه اگر از لب جامى دارى
تلخ منشين که عجب عيش مدامى دارى
سرفرازان جهان جمله سجود تو کنند
در حريم دل اگر راه سلامى دارى
اگر از داغ جنون يافته اى مهر قبول
چشم بد دور که خوش ماه تمامى دارى
گوشه اى گر به کف آورده اى از ملک رضا
باش آسوده که شايسته مقامى دارى
اى عقيق از من لب تشنه فراموش مکن
که درين دايره امروز تو نامى دارى
سرو از دايره حکم تو بيرون نرود
تا تو چون فاختگان حلقه دامى دارى
بسته اى در گره از ساده دلى دوزخ را
در سر خود اگر انديشه خامى دارى
چون گره شد به گلو لقمه غم باده طلب
به حلالى خور اگر آب حرامى دارى
اى صبا چشم من از آمدنت روشن شد
مگر از يوسف گم کرده پيامى داري؟
برخورى زان لب ميگون که چو صهباى صبوح
در رگ و ريشه جان طرفه خرامى دارى
صائب اين آن غزل حافظ مشکين نفس است
بشنو اى خواجه اگر زان که مشامى دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید