شماره ٤٠٣: اى که از بى بصران راه خدا مى طلبى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى که از بى بصران راه خدا مى طلبى
چشم بگشاى که از کور عصا مى طلبى
اى که دارى طمع وقت خوش از عالم خاک
نور از ظلمت و از درد صفا مى طلبى
اى که دارى طمع مهر و وفا از خوبان
پاکبازى ز حريفان دعا مى طلبى
کردى انفاس گرامى همه در باطل صرف
همچنان زندگى از حق به دعا مى طلبى
به تو نااهل ز الوان نعم بى خواهش
چه ندادند که ديگر ز خدا مى طلبي؟
آسمان است ترا ضامن روزي، وز حرص
رزق خود را تو ز هر در چو گدا مى طلبى
از دل زنده توان هستى جاويدان يافت
در سياهى تو همان آب بقا مى طلبى
هست درمان تو با درد مدارا کردن
درد خود را ز طبيبان تو دوا مى طلبى
نرسد دولت ديدار به روشن گهران
تو به اين ديده آلوده لقا مى طلبى
نيست چون ريگ روان نرم روان را آواز
تو ازين قافله آواز درا مى طلبى
نتوان راه به حق برد ز صحراگردى
پا به دامن کش اگر راه خدا مى طلبى
پاک کن روزنه ديده خود را ز غبار
اگر از چشمه خورشيد ضيا مى طلبى
استخوانى به دو صد خون جگر مى يابد
چه سعادت ز پر و بال هما مى طلبي؟
نفس گرم کند غنچه دل را خندان
تو گشايش ز دم سرد صبا مى طلبى
چون نبندند به روى تو در فيض، که تو
همه چيز از همه کس در همه جا مى طلبى
با دل پر هوس از آه اثر دارى چشم
پاى بوس هدف از تير خطا مى طلبى
کرده اند از در خود دور چو سگ از مسجد
دولتى را که ز مردان خدا مى طلبى
کعبه رعناتر ازان است که محجوب شود
تو ز کوته نظرى قبله نما مى طلبى
چون ز ديوان رساننده روزى صائب
مى رسد رزق تو بى خواست، چرا مى طلبي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید