شماره ٣٩٠: مرا افکنده رخسار عرقناکش به دريايى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا افکنده رخسار عرقناکش به دريايى
که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرايى
نمى شد اينقدر بيمارى جانکاه من سنگين
ز درد من اگر آن سنگدل مى داشت پروايى
گريبان چاک مى گرديد در دامان اين صحرا
اگر مى داشت ليلى همچو من مجنون شيدايى
ز فکر سنگ مى کردم سبک دامان طفلان را
اگر مى بود چون مجنون مرا دامان صحرايى
به چشم اين راه را چون مهر تابان قطع مى کردم
اگر از گوشه ابروى او مى بود ايمايى
ز وحشت خانه زنبور مى شد خلوت مجنون
اگر مى داشت آهو همچو ليلى چشم گويايى
به اندک فرصتى گردد حديثش نقل مجلس ها
چو طوطى هر که دارد در نظر آيينه سيمايى
مرا آن روز خاطر جمع گردد از پريشانى
که سودا افکند هر ذره خاکم را به صحرايى
به تردستى ز خارا نقش شيرين محو مى کردم
اگر در چاشنى مى داشت کارم کارفرمايى
ز هر خارى گل بى خار در جيب و بغل ريزد
چو شبنم هر که دارد در گلستان چشم بينايى
چه خونها مى تواند کرد در دل گلعذاران را
نواسنجى که دارد در قفس دام تماشايى
مپرس از زاهد کوتاه بين اسرار عرفان را
چه داند قعر دريا را حباب بادپيمايي؟
نخوردم بر دل خاري، نگشتم بار بر سنگى
ندارد ياد صحراى جنون چون من سبکپايى
به اين آزادگى چون سرو بارم بر دل گردون
چه مى کردم اگر مى داشتم در دل تمنايى
ترا گر هست در دل آرزويى خون خود مى خور
که جز ترک تمنا نيست صائب را تمنايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید