ازان پيچيده ام همچو صدا در ظرف خاموشى
که نتواند نهاد انگشت کس بر حرف خاموشى
نسازد سرمه آفاق شبگردى نفس گيرش
کند چون صبحدم هر کس نفس را صرف خاموشى
ازان رزق صدف گرديد فيض عالم بالا
که با آن دستگه دريا ندارد ظرف خاموشى
همين بس فضل خاموشى که در هر انجمن باشد
به نيک و بد نيفتد بر زبانها حرف خاموشى
بود چون پسته بى مغز، صائب باد در دستش
نبندد از لب گفتار هر کس طرف خاموشى