شماره ٣٦٥: گره در سينه هر کس که باشد گوهر رازى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گره در سينه هر کس که باشد گوهر رازى
بود هر تارى از پيراهن او خار ناسازى
مکن در دل گره راز محبت را که مى گردد
صدف را گوهر سيراب سيل خانه پردازى
چنان مجنون من محوست در نظاره ليلى
که چون جوهر نمى خيزد ز زنجير من آوازى
نمى باشد ز غمازان تهى بزم خموشان هم
که دارد خلوت آيينه چون طوطى سخنسازى
من بى مايه را سرمايه اميدوارى شد
به دست آورد با دست تهى تابهله شهبازى
ز شيرين نغمه هايم گوش ها تنگ شکر مى شد
اگر مى داشتم چون نى درين غمخانه دمسازى
منم کز بى کسى فرياد بى فريادرس دارم
وگرنه کوهکن چون بيستون دارد هم آوازى
گشاد اهل دولت بستگى در آستين دارد
کى بى دربان بزرگان را نمى باشد در بازى
دل صد چاک ما را مى کند گردآورى مطرب
نباشد زخم ما را بخيه جز ابريشم سازى
که را از دلربايان است اين حسن تمام اجزا؟
که دارد هر سر موى تو بر موى دگر نازى
ميسر نيست از من واکشيدن حرف چون طوطى
در آن محفل که نبود چهره آيينه پردازى
نيم از هرزه پروازان درين بستانسرا صائب
همين در خانه خود مى کنم چون چشم پروازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید