شماره ٣٦٢: مجو چون غافلان از عالم اسباب بيدارى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مجو چون غافلان از عالم اسباب بيدارى
که پيدا کم شود در پرده هاى خواب بيدارى
مشو از سجده آن طاق ابرو يک نفس غافل
که مى خواهد به جاى شمع اين محراب بيدارى
نصيحت بى ثمر باشد زمين گيران غفلت را
نينگيزد ره خوابيده را از خواب بيدارى
به عنوانى که سوزد شمع روشن پرده شب را
فزايد زنده دل را بستر سنجاب بيدارى
دل آگاه تا دارد نفس از پاى ننشيند
نگيرد هيچ جا آرام چون سيماب بيدارى
ز ماه آسمان گردد درو بام نظر روشن
درون خانه دل را بود مهتاب بيدارى
نگردد سينه پاک از آرزوها با گرانخوابى
بود اين خار و خس را آتشين سيلاب بيدارى
ز روى شبنم افشان خواب ناز او گرانتر شد
اگر چه هست خواب آلود را از آب بيدارى
مده در گوش خود ره گفتگوى اهل غفلت را
که مى گردد ازين افسانه مست خواب بيدارى
دل روشن بود از ديده بى خواب مستغنى
چراغ روز باشد در شب مهتاب بيدارى
شد از افسانه حسن تو از بس خوابها شيرين
نهان شد از نظر چون گوهر ناياب بيدارى
ز يک بيدار دل صدمرده دل بيدار مى گردد
که عالم را دهد خورشيد عالمتاب بيدارى
مشو غافل ز پيچ و تاب اگر دل زنده اى صائب
که جوهردار مى گردد ز پيچ و تاب بيدارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید