شماره ٣٢٤: چند اسباب اقامت جمع در عالم کني؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چند اسباب اقامت جمع در عالم کني؟
ريشه تا کى در زمين عاريت محکم کني؟
چند در پيرى ز فوت مطلب دنياى دون
قامت خم گشته خود حلقه ماتم کني؟
فکر آب و نان برآورد از حضور دل ترا
ترک جنت بهر گندم چند چون آدم کني؟
مى شود بى منت مرهم چو داغ لاله خشک
داغ خود را گر ز خون گرم خود مرهم کنى
مى توانى همچو عيسى آسمان پرواز شد
سوزن خود گر جدا از رشته مريم کنى
گر کنى گردآورى خود را درين بستانسرا
سر برون از روزن خورشيد چون شبنم کنى
خون دل چون آب حيوان بر تو گردد خوشگوار
با سفال خود قناعت گر ز جام جم کنى
آستانت بوسه گاه راست کيشان مى شود
از عبادت چون کمان گر قامت خود خم کنى
گر دل خود را به تيغ آه سازى چاک چاک
پنجه در سرپنجه آن زلف خم در خم کنى
جز شکار دل که بوى مشک مى آيد ازو
بوى خون آيد ز هر صيدى که در عالم کنى
در گريبان تنک ظرف اخگرى افکنده اى
هر که را جز دل به راز خويشتن محرم کنى
مى شوى از شش جهت روشندلان را قبله گاه
صلح اگر چون کعبه با شورابه زمزم کنى
مى کنى پيدا به حرف و صوت دشمن بهر خود
از ره برهان و حجت هر که را ملزم کنى
هيچ کس انگشت بر حرف تو نتواند نهاد
گر به نقش راست از چپ صلح چون خاتم کنى
کشف گردد بر تو صائب جمله اسرار جهان
کاسه زانوى خود را گر تو جام جم کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید