شماره ٣١٤: تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تا نسوزد، عود در مجمر ندارد آدمى
تا نگريد، آب در گوهر ندارد آدمى
تا نپيچد سر ز دنيا، سرندارد آدمى
تا نريزد برگ از خود، بر ندارد آدمى
تا نگردد استخوانش توتيا از بار درد
جان روشن، ديده انور ندارد آدمى
تا نبندد راه خواهش بر خود از سد رمق
در نظرها، شان اسکندر ندارد آدمى
تا نگردد در طريق پاکبازى يک جهت
راه بيرون شد ازين ششدر ندارد آدمى
تا ز آه سرد و اشک گرم باشد بى نصيب
سايه طوبي، لب کوثر ندارد آدمى
تا نيفشاند غبار جسم از دامان روح
باده بى درد در ساغر ندارد آدمى
تا به عيب خود نپردازد ز عيب ديگران
حاصلى از ديده انور ندارد آدمى
روزيش هر چند بى انديشه مى آيد ز غيب
غير ازين انديشه ديگر ندارد آدمى
جز وبال و حسرت و افسوس، هنگام رحيل
بهره اى از جمع سيم و زر ندارد آدمى
خط باطل مى توان بر عالم از سودا کشيد
بى جنون مغز خرد در سر ندارد آدمى
کى ربايندش ز دست هم عزيزان جهان؟
پشت خود چون سکه تا بر زر ندارد آدمى
عمر جاويدست مدى کوته از احسان او
يادگارى از سخن بهتر ندارد آدمى
بى سر پرشور، تن ديگ ز جوش افتاده اى است
بى دل بى تاب، بال و پر ندارد آدمى
مى شود تيغ حوادث زين سپر دندانه دار
بى کلاه فقر بر تن سر ندارد آدمى
عيسى از راه تجرد بر سرآمد چرخ را
پايه اى از فقر بالاتر ندارد آدمى
چون نمکدانى است صائب کز نمک خالى بود
شورشى از عشق اگر در سر ندارد آدمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید