شماره ٣١٢: قطره اى از قلزم توحيد باشد هر دلى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
قطره اى از قلزم توحيد باشد هر دلى
دست رد بر هيچ مخلوقى منه گر واصلى
گرد هستى در سفر دارد ترا چون گردباد
هر کجا اين گرد بنشيند ز پا، در منزلى
مى گشايد عقده فولاد را آتش چو موم
عشق عالمسوز را ياد آر در هر مشکلى
تا درين وحدت سرا خود را جدا دانى ز خلق
در حساب دفتر ايجاد فرد باطلى
کشتيى را يک معلم بس بود بهر نجات
چرخ از پا درنيايد تا بود صاحبدلى
بر گرانان مشکل است از بحر بيرون آمدن
ورنه خس از هر کف بى مغز دارد ساحلى
سالها بايد درين وادى ز خود وحشى شدن
تا به سر وقت تو آيد همچو مجنون محملى
باربردارى است بهر توشه فرداى تو
مغتنم دان چون به درگاه تو آيد سايلى
گرچه با هر کس کنى نيکي، نمى بينى زيان
سعى کن زنهار پيدا کن زمين قابلى
حفظ کن تا مى توانى آبروى خويش را
گر ز کشت زندگى دارى اميد حاصلى
هست در دنبال هم پست و بلند روزگار
سر به جاى پا گذارى گر چه شمع محفلى
بيشتر از طول خواهد بود عرض راه تو
اين چنين کز مستى غفلت به هر سو مايلى
نوبهار زندگى در خواب غفلت صرف شد
از مآل خويشتن صائب چه چندين غافلي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید