دوش با ما سرگران بودى چه در سر داشتي؟
باده مى خوردى و خون ما به ساغر داشتى
سبزه باغ و بهار ما زبان شکر بود
بر مسلمانان اگر رحمى تو کافر داشتى
نيست امروز اين گرانى پله ناز ترا
شير در گهواره مى خوردى که لنگر داشتى
نونياز ناز چون خوبان ديگر نيستى
دايم از شوخى تو در پيراهن اخگر داشتى
ماه رخسار تو ناگرديده در خوبى تمام
هر طرف چون ماه نو صد صيد لاغر داشتى
اين زمان با غير همدوشي، وگرنه پيش ازين
تيغ در يک دست و در يک دست خنجر داشتى
جان نثارت کرد و از اخلاص مى کردى نثار
صائب مسکين اگر صد جان ديگر داشتى