هر که دارد با پريزادان معنى خلوتى
همچو مارش مى گزد هر حلقه جمعيتى
در بساط هر که باشد ساغرى از خون دل
کى چو مينا سر فرود آرد به هر کيفيتي؟
فقر اگر فرمانرواى عالم ايجاد نيست
از چه مى گيرند شاهان از فقيران همتي؟
خارخار سير گلشن نيست در خاطر مرا
کز دل بى مدعا در سينه دارم جنتى
بخت شور ما ز اشک لاله گون شرمنده نيست
بر زمين شور باران را نباشد منتى
مى توانستيم کردن سايلان را بى نياز
گر سخن در عهد ما مى داشت قدر و قيمتى
چون ندانم آيه رحمت خط سبز ترا؟
کز براى دفع ارباب هوس شد تبتى
زهر در زير نگين چون سبزه باشد زير سنگ
چون لب لعل تو نوخط شد به اندک فرصتي؟
شکر کز جمعيت خاطر پريشان نيستم
نيست صائب گر مرا چون ديگران جمعيتى