شماره ٢٤٩: اى که از شغل عمارت غافل از دل گشته اى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى که از شغل عمارت غافل از دل گشته اى
از سگ خاموش گير خاک غافل گشته اى
دانه با بى دست و پايى سربرآورد از زمين
تو به چندين بال و پر عاجز چه در گل گشته اى
تختش از تاج است هر سنگى که شد ياقوت و لعل
خرج آب و گل نمى گردى اگر دل گشته اى
کهنه ديوار ترا دارد دو عالم در ميان
خواهى افتادن به هر جانب که مايل گشته اى
نيست غير از گوشه گيرى بحر عالم را کنار
پا به دامن کش اگر جوياى ساحل گشته اى
چون توانى کعبه مقصود را دريافتن؟
کز گرانخوابى گره در ره چو منزل گشته اى
مى گدازندت به چشم شور اين ناديدگان
از زبان آتشين گر شمع محفل گشته اى
ترک دعوى کن که مى گردى سبک چون برگ کاه
گر به کوه قاف در معنى مقابل گشته اى
آب حيوان را ز تاريکى به دست آورده اند
تن به ظلمت ده اگر روشنگر دل گشته اى
همچو خون مرده سامان تپيدن در تو نيست
کو سماع بلبلان گرزان که بسمل گشته اى
دست خواهش از طلب اکنون که کوته کرده اى
کاسه دريوزه يک شهر سايل گشته اى
رام مجنون ليلى از دامن فشانى مى شود
بى سبب خار و خس دامان محمل گشته اى
عقل را هرگز کند عاقل به سودا اختيار؟
چاره ديوانگى کن اى که عاقل گشته اى
ناخن آه است در مشکل گشايى ها علم
اينقدر عاجز چرا در عقده دل گشته اى
چون به درها مى روى صائب چو ارباب طلب؟
در حقيقت آشنا گر با در دل گشته اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید