شماره ٢٣٦: تا ديده خود کرد چو دستار شکوفه

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تا ديده خود کرد چو دستار شکوفه
برکرد سر از پيرهن يار شکوفه
در آينه بينش ما چشم به راهان
پيکى بود از جانب دلدار شکوفه
در ديده بى پرده ارباب بصيرت
فردى بود از دفتر اسرار شکوفه
در پرده اسباب نماند دل روشن
از برگ شود زود سبکبار شکوفه
در ديده کوته نظران گر چه نقابى است
روشنگر چشم است چو ديدار شکوفه
از چشم گرانخواب نمک ريز، که گرديد
صاحب ثمر از ديده بيدار شکوفه
ناقص نظران گر چه شمارند براتش
نقدى است ز گنجينه اسرار شکوفه
از هوش نرفتن ز گرانجانى عقل است
امروز که شد قافله سالار شکوفه
ساقى برسان باده گلرنگ که بى مى
پرده است به چشم من هشيار شکوفه
بر خرقه تن لرزش ما محض گرانى است
جايى که فشاند سر و دستار شکوفه
هرگز به جراحت نکند مرهم کافور
کارى که کند با دل افگار شکوفه
مغزش ز نسيم سحرى گشت پريشان
زين جرم که شد شاخ به ديوار شکوفه
ليلى است نمايان شده از پرده محمل؟
يا سر بدر آورده ز اشجار شکوفه
چون صبح که بيدار کند مرده دلان را
آورد جهان را به سر کار شکوفه
از سير گلستان نگشايد دل مجروح
باشد نمک سينه افگار شکوفه
هرگز نفکنده است نمک در دل آتش
شورى که فکنده است به گلزار شکوفه
صائب مشو از نامه پرشکوه خود بار
بر تازه نهالى که بود بار شکوفه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید