از ناله نسيميش به بستان نرسيده
از گريه غباريش به دامان نرسيده
عشقى نفشرده است به سرپنجه دلش را
شهباز به آن کبک خرامان نرسيده
اين جلوه فروشي، گل آن است که هرگز
سرپنجه خاريش به دامان نرسيده
رنگش نرسانده است پر و بال پريدن
گلچين خزانش به گلستان نرسيده
از فيض نگهبانى شرم است که هرگز
آسيب به آن سيب زنخدان نرسيده
دندان شکن خواهش ارباب هوس باش
تا ميوه باغ تو به دندان نرسيده
اى آه زليخا سر راهى به صبا گير
چندان که به نزديکى کنعان نرسيده
زنهار به جيب کفن من بگذاريد
طومار شکايت که به پايان نرسيده
در غنچگيش گوشه دستار ربايد
هرگز گل اين باغ به دامان نرسيده
صائب دو سه روزى بخور از طرف عذارش
تا از طرف شرم نگهبان نرسيده