شماره ٢٣٣: زلفى که بر آن طرف بناگوش فتاده

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زلفى که بر آن طرف بناگوش فتاده
شامى است که با صبح هم آغوش فتاده
پروانه پرسوخته شمع تجلى است
خالى که بر آن عارض گلپوش فتاده
از اشک تهى همچو در گوش نگردد
چشمى که بر آن صبح بناگوش فتاده
هر لحظه کند چاک ز خميازه گريبان
تا بوسه جدا زان لب مى نوش فتاده
بازآى که بى قامت رعناى تو دستم
از کار ز خميازه آغوش فتاده
از خط نکنم ترک لب يار که اين مى
تا ساغر آخر همه سرجوش فتاده
سر بر تن من نيست ز آشفته دماغى
زان دم که سبوى ميم از دوش فتاده
سرگرمى افلاک ز عشق است که بى عشق
ديگى بود افلاک که از جوش فتاده
سيلى است به درياى حقيقت شده واصل
در پاى خم آن مست که مدهوش فتاده
در خامشى از نطق فزون نشأه توان يافت
پر زور بود باده از جوش فتاده
صائب چه زنم بر لب خود مهر خموشي؟
کز راز من دلشده سرپوش فتاده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید