شماره ٢١٩: تا سبزه خط از لب جانان برآمده

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تا سبزه خط از لب جانان برآمده
آه از نهاد چشمه حيوان برآمده
عشق است نازپرور راحت، وگرنه حسن
يوسف صفت به محنت زندان برآمده
در بزم وصل، داغ تهى چشمى من است
دلوى که خالى از چه کنعان برآمده
داند که من ز دامن صحرا چه مى کشم
بر سنگ، پاى هر که ز دامان برآمده
آن غنچه را که من به نفس باز کرده ام
صبح قيامتش ز گريبان برآمده
ما بى توکليم، وگرنه درين چمن
رزق شکوفه از بن دندان برآمده
چون سبزه اى که در قدم بيد بشکند
مژگان من به خواب پريشان برآمده
از داغ عشق، جن و ملک را نصيب نيست
اين مه ز مشرق دل انسان برآمده
کى درهم از دم خنک تيغ مى شود؟
صائب به سردمهرى دوران برآمده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید