شماره ١٩١: مى دهد عشق به شمشير صلا بسم الله

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مى دهد عشق به شمشير صلا بسم الله
تازه کن جانى ازين آب بقا بسم الله
اى که موقوف رفيقان موافق بودى
مى رود بوى گل و باد صبا بسم الله
ز اهل دل قافله اى بر سر راه است امروز
گر نرفته است به گل پاى ترا بسم الله
چند گوييد درين راه خطر بسيارست؟
اين ره پرخطرست و سرما بسم الله
دست و بازوى تو چوگان بلند اقبالى است
گوى توفيق ز ميدان بربا بسم الله
بى گنه کشتن من بر تو اگر هست گران
دارم اقرار به تقصير و خطا بسم الله
سبب کشتن عشاق اگر بيگنهى است
ابتدا کن ز من بى سر و پا بسم الله
من نه آنم که به تيغ از تو بگردانم روى
امتحان کن به دو صد زخم مرا بسم الله
گر تمناى تماشاى قيامت دارى
بگذر بر سر خاک شهدا بسم الله
وعده صحبت بى پرده به دير انجاميد
دو سه جامى بکش از شرم برآ بسم الله
روز را مى گذراندى که برون آيد خط
خط برآمد، ز در لطف درآ بسم الله
وعده جلوه به فرداى قيامت دادى
شد قيامت، قد رعنا بنما بسم الله
چشم بد دور ازان زلف دلاويز که هست
از دو سو مصحف رخسار ترا بسم الله
گر سر صحبت ياران موافق دارى
منم و فکر و خيال تو، بيا بسم الله
همچو منصور اگر فکر کنارى دارى
دار آغوش گشاده است درآ بسم الله
بازگشت تو اگر بود به پيرى موقوف
صبح شد، مى گذرد وقت دعا بسم الله
گر چو منصور ترا داعيه سربازى است
ايستاده است بپا دار فنا بسم الله
بود موقوف به پل گر گذر از عالم آب
قدت از بار گنه گشت دوتا بسم الله
چون ز قد تو فلک ساخت مهيا چوگان
از ميان گوى سعادت بربا بسم الله
صيقلى نيست به از قامت خم پيران را
خواهى آيينه اگر داد جلا بسم الله
باز کرده است در مخزن گوهر صائب
مى خرى گر گهر بيش بها بسم الله



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید