شماره ١٧٧: بى تأمل بر بساط پاکبازان پا منه

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
بى تأمل بر بساط پاکبازان پا منه
تا نشويى دست از جان پاى در دريا منه
قسمت صياد از صيد حرم دل خوردن است
امن مى خواهي، ز حد خويش بيرون پا منه
چون ندارى ترجمانى همچو عيسى در کنار
مهر خاموشى چو مريم بر لب گويا منه
گوشه گيرى در ميان خلق تنها بودن است
بر دل خود بار کوه قاف چون عنقا منه
بر سبکروحان گران گرديدن از انصاف نيست
برندارى بارى از دل، بار بر دلها منه
چاه خس پوشى است در هر گام اين وحشت سرا
بى عصا زنهار در صحراى امکان پا منه
گوشه گير از خلق چون آيينه ات بى زنگ شد
خرمن خود را چو کردى پاک در صحرا منه
آه سرد نااميدى مى کند کار خزان
چوب منع اى باغبان در پيش راه ما منه
مى شود بر زود سيريها گواه پا بجا
وقت رفتن ميهمان را کفش پيش پا منه
بالش خار است سر از خواب چون سنگين شود
زير سر چون تن پرستان بالش خارا منه
شهپر پروانه نتواند نقاب شمع شد
پرده بر رخسار خود اى آتشين سيما منه
نسخه داغى به دست آر از دل پرشور ما
دل به داغ بى نمک چون لاله حمرا منه
از تواضع هاى رسمى مى کنندت سنگسار
تا ميسر مى شود از خانه بيرون پا منه
ديده را از خون دل مگذار صائب بى نصيب
آنچه مى بايد به ساغر ريخت در مينا منه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید