شماره ١٧٣: در گلويم اشک رنگارنگ مى گردد گره

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
در گلويم اشک رنگارنگ مى گردد گره
کاروان در راههاى تنگ مى گردد گره
نيست آغوش فلاخن جاى لنگ سنگ را
در سر مجنون کجا فرهنگ مى گردد گره؟
از تراوش زخم اگر مانع شود خوناب را
شکوه هم در سينه هاى تنگ مى گردد گره
بعد عمرى چون صدف گر قطره آبى خورم
در گلوى تشنه ام چون سنگ مى گردد گره
در بيابانى که من چون گردباد افتاده ام
راه مى پيچد به خود، فرسنگ مى گردد گره
نعره از مستان تراوش مى کند بى اختيار
نغمه کى در ساز سير آهنگ مى گردد گره؟
در کمان پيوسته مى آيد مرا بر سنگ تير
در دهان حرف من دلتنگ مى گردد گره
لنگر طاقت حريف خرده اسرار نيست
اين شرار شوخ کى در سنگ مى گردد گره؟
پيچ و تابى موى آتشديده را لازم بود
گردرويش زان خط شبرنگ مى گردد گره
از دل خونگرم من دامن کشيدن مشکل است
نقش بر آيينه ام چون زنگ مى گردد گره
مرغ را در بيضه بال و پر گشودن مشکل است
فکر صائب در زمين تنگ مى گردد گره



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید