نوبهارست اين به احياى گلستان آمده؟
يا قيامت بر سر خاک شهيدان آمده
اين لطافت نيست در باد بهاران، يوسف است
در لباس بوى پيراهن به کنعان آمده
اينقدر شوخى ندارد برق جانسوز بهار
شهسوار ماست پندارى به جولان آمده
جلوه بال پريزادان کند موج سراب
زين سليمانى که در صحراى امکان آمده
هر سر خارى زبان شکرپردازى شده است
محمل ليلى همانا در بيابان آمده
مى برد در پرده دل رخسار بيرنگ بهار
در لباس رنگ و بو هر چند پنهان آمده
از حجاب ديده شبنم، فروغ نوبهار
لاله و گل را چراغ زير دامان آمده
مى تواند کاسه بر فرق نظربازان شکست
هر که چون نرگس درين گلزار حيران آمده
از چراغ دولت بيدار گل برخورده است
در دل شب هر که چون شبنم به بستان آمده
خواب گرديده است صائب بر نواسنجان حرام
بلبل پرشور ما تا در گلستان آمده