شماره ١٥٨: مى کند دل را سيه چندان که خواب صبحگاه

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مى کند دل را سيه چندان که خواب صبحگاه
مى نمايد آنقدر روشن شراب صبحگاه
نقد انجم را به يک جام صبوحى مى دهد
خوب مى داند فلک قدر شراب صبحگاه
چهره خورشيد اگر طالع نگردد گو مگرد
لذت ديدار مى بخشد نقاب صبحگاه
چهره اى مى بايد از خورشيد تابان شسته تر
جاى هر ناشسته رو نبود جناب صبحگاه
هر دمى کز روى صدق از مشرق دل سرزند
هست پيش قدردانان در حساب صبحگاه
غفلت پيران جاهل را سبب در کار نيست
فارغ است از منت افسانه خواب صبحگاه
پيش ازان کز چشم خواب آلودگان نورش رود
آب ده چشم از رخ چون آفتاب صبحگاه
از شفق تا خون نگرديده است شير صاف او
شير مست فيض شو از فتح باب صبحگاه
دل سياهان مى کشند از سينه صافان انفعال
چهره شب شد عرق ريز از حجاب صبحگاه
گرچه مى گويند باران نيست در ابر سفيد
فيض مى بارد ز سيماى سحاب صبحگاه
مى شود چون چهره خورشيد زرين چهره اش
هر که رو از صدق مالد بر رکاب صبحگاه
مى دهد ياد از سبک جولانى دوران عيش
عارفان را خنده پا در رکاب صبحگاه
تيغ سيراب تو در آغوش زخم عاشقان
هست در کام خمارآلود، آب صبحگاه
گر بياض گردن ميناى مى افتد به دست
مى توان شد در دل شب کامياب صبحگاه
چشم اگر دارى که چون خورشيد روشندل شوى
همتى صائب طلب کن از جناب صبحگاه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید