شماره ١٠٩: چشم را خيره کند پرتو زيبايى تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم را خيره کند پرتو زيبايى تو
من و از دور تماشاى تماشايى تو
در رياضى که تو باشي، به نظر مى آيد
سرو چون سبزه خوابيده ز رعنايى تو
سايه نبود ز لطافت قد رعناى ترا
نيست يک سرو درين باغ به يکتايى تو
هرگز از شرم در آيينه نديدى خود را
يوسفى نيست درين مصر به تنهايى تو
از نگاهى که به دنبال کند مشک شود
خون به هر دل که کند آهوى صحرايى تو
بر سر منصب پروانه چه خونها مى شد
شمع مى داشت اگر انجمن آرايى تو
سر بسر زهره جبينان جهان چون انجم
محو در قلزم نورند ز پيدايى تو
طوطيى را که به شيرين سخنى مشهورست
غوطه در زهر دهد غيرت گويايى تو
مى کند خال لب چشمه کوثر رضوان
گر به فردوس رود عاشق سودايى تو
مو به مو چون مژه احوال مرا مى دانى
نشود خواب گران پرده بينايى تو
صائب از شرم نديدى رخ او را هرگز
يک نظر باز نديدم به شکيبايى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید