شماره ١٠٠: زهى گردون کف بى مغزى از درياى عاشق تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زهى گردون کف بى مغزى از درياى عاشق تو
دو عالم يک گريبان چاک از سوداى عشق تو
ز شرم ناکسى چون اشک مى غلطد به خاک و خون
سر خورشيد عالمتاب زير پاى عشق تو
درين راه به دل نزديک، گمراهى نمى باشد
که جاى سبزه خيزد خضر از صحراى عشق تو
ز کوتاهى خجالت مى کشد با آن رسايى ها
قباى اطلس افلاک بر بالاى عشق تو
ز خورشيد قيامت آب در چشمش نمى گردد
دهد هر کس که چشمى آب از سيماى عشق تو
شود هر پاره اش مهپاره اى دريانوردان را
هر آن کشتى که گردد غرقه درياى عشق تو
چو خورشيد قيامت گرم مى سازد جهانى را
سر هر کس که گرددگرم از صهباى عشق تو
به دل دارد چو عمر جاودان زخم نمايانى
درين هنگامه خضر از تيغ استغناى عشق تو
چه باشد دل، که کرد از شوخى اين سقف معلق را
مشبک همچو مجمر شعله رعناى عشق تو
نمى گيرد به خود خاکسترش شيرازه محشر
به هر خرمن که افتد برق بى پرواى عشق تو
به اسرار حقيقت چون لب منصور شد گويا
لب جام از مى منصورى ميناى عشق تو
فروغ مهر تابان ذره را در وجد مى آرد
وگرنه کيست صائب تا شود جوياى عشق تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید