شماره ٨٤: محو چون خواهى شد آخر محو آن رخسار شو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
محو چون خواهى شد آخر محو آن رخسار شو
خاک چون مى گردى آخر خاک پاى يار شو
برنمى دارد گرانى راه صحراى طلب
گرد هستى برفشان از خود سبکرفتار شو
در سيه کارى سرآمد روزگارت چون قلم
از سر گفتار بگذر، بر سر کردار شو
جامه احرام را بر خود کفن کردن خطاست
گر ندارى زنده شب را، در سحر بيدار شو
چون حباب از حرف پوچ است اين تهيدستى ترا
مهر خاموشى به لب زن، مخزن اسرار شو
در خرابى هاى تن تردست چون سيلاب باش
چون به ديوار يتيمان مى رسى معمار شو
سخت رويى موجه آفات را آهن رباست
مرد سوهان حوادث نيستى هموار شو
چند چون پرگار خواهى گشت بر گرد جهان؟
پاى در دامن گره کن مرکز ادوار شو
خار بى گل چند خواهى بود از تيغ زبان؟
بى زبانى پيشه خود کن گل بى خار شو
گنج را بى زبان ممکن نيست صائب يافتن
بى تأمل در دهان اژدها و مار شو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید